<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

من یکی از بهانه گیرترین بچه های دنیا بودم برای مدرسه نرفتن. این را مادر خوب می دانست و آن روز صبح که خواب مانده بود عقربه های ساعت را چهل دقیقه عقب کشید تا برسد جایی که هر روز همان موقع بیدار می شدم. در مدرسه باز بود اما هیچ بچه ای توی حیاط نبود. لابد مدرسه در آن صبح بهاری تعطیل بود. تا ظهر رفتم جلوی نجاری پیرمرد و رنده کردن چوبها را تماشا کردم. پیرمرد آنقدر به چوبهایش رنده کشید که دیگر تخته ای برای ساختن پنجره نماند.

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی