<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

دایی دیگر سحرخیزی را رد کرده بود و نیمه شب خیز شده بود.  شبهایی که خانه شان بودم من را هم بیدار می کرد تا بنشینیم و با هم کتاب بخوانیم. حالا بماند که چی ها می خواندیم. یک جایی از کتاب را باز می کرد و می گفت از اینجا با صدای بلند بخوان و خودش می رفت که بساط نیمرو را آماده کند. هیچ وقت هم جرات نکردم در آن سالها یکبار کتاب را ببندم و بهش بگویم همه هفته های پیش نیمروهایت شور شده بود دایی خوبم. 

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی