<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

تا به حال این طور جمعه ها را دوست نداشته ام. از صبح امیر فربد را بغل گرفتم و برایش حرف زدم و قصه خواندم و شعر خواندم و هر جا که اسم معشوق و یار و لیلی آمده بود به جایش یک فربد گذاشتم و برایش آواز خواندم. بعد از یک جایی چشم هاش را باز کرد و بهم گفت: پدرم، میشه لطفا اینقدر حرف نزنی. می خوام بخوابم. و باز دوباره خوابید.

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی