<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

یک روز که پدرم حواسش نبود و داشت ماشین اش را میشست، شنیدم که دارد با ماشین حرف می زند. یک جورهایی داشت ازش عذرخواهی میکرد از اینکه سوئیچ ماشین را به غیر داده. آن روز تنهایی پدرم را به چشم دیدم.

دیروز کاپوت ماشین خودم را بالا داده بودم تا آب و روغن اش را چک کنم. بیماری اخیر چنان ضعیفم کرده که وقتی رفتم و از چند متر آنطرفتر یک دبه آب آوردم، نفسم بند آمد. بالا سر ماشین بودم که آن سرفه های لعنتی آمد. رویم را کردم به دیوار که ماشین نازنینم این بیماری لعنتی را از من نگیرد. منظور آن روز پدرم از غیر من بودم. 

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی