<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

هنوز داشتنت را باور نکرده ام. شاید اگر هزار شب دیگر را مثل دیشب تا صبح بالای سرت بنشینم تا بلکه رحم کنی و برای چند ثانیه چشمهات را ببینم آن وقت شاید. لازم هم نیست به مامان بگویی که آن لبهای شاهکارت را با آب قند کمی تر کردم تا مزه مزه اش کنی و من دنبال دیوار نرمی بگردم تا سرم را بکوبم بهش. هی پسر قرار نبود این طوری بشود. قرار نبود این طور وا بدهم. تو بگو با این تپش های مکرر چه کنم بچه...

  • محمدرضا امانی

ناگزیر شدم به داد و فریاد و دست به یقه شدن و تا مرز کتک کاری پیش رفتن با آن مردک خال دماغی. این بار قضیه فرق می کرد. اگر حق خودم بود راهم را می کشیدم و می رفتم. اما پای حق امیر فربدم در میان بود و اگر کوتاه می آمدم شرمنده اش می شدم. 

این چند روز نصف شهر آمده اند امیر فربد را ببینند و من در اولین فرصت باید برم آزمایشگاه جهت تست قند خون.

  • محمدرضا امانی

امروز پدر شدم. 

  • محمدرضا امانی

دیده بودم روی درهایی که شیشه سکوریت است برچسبهایی زده بودند که یا باید فشار می دادیم یا می کشیدیم. اما آن روز روی آن در هیچ نوشته ای نبود و من هم می کشیدم و هم هل می دادم اما در باز نمی شد. یک زن چاقی هم آن طرف دیگر بود و اشاره هایی به من می کرد. شبیه به اینکه بخواهد خستگی در کند دستهایش را از روی سینه به دو طرفش می کشید و من همچنان هم هل می دادم و هم می کشیدم. بعد از این واقعه بود که روی برخی درها نوشتند: درب کشویی. 

  • محمدرضا امانی

از اخبار نیمروزی می ترسم. از ارتباط مستقیم با خبرنگارمان در محل حادثه می ترسم. از خبری که هم اکنون به دستم رسید می ترسم. کاش برای یک روز هم که شده اخبارها فقط سی ثانیه باشد. حتی کوتاه تر. ورود یک توده هوای سرد از مرزهای غربی. همین. 

  • محمدرضا امانی

وسط سر طاس عموی بزرگم جای یک زخم خیلی قدیمی هست. خودش می گوید رد قمه زدن است در ظهر عاشورا. اما پدرم می گوید همان ظهر عاشورا با برادر بزرگش سر اینکه اسب امام حسین سفید بوده یا سیاه دعوایشان شده و  با کفگیر زده و سر برادرش را شکافته. 

  • محمدرضا امانی

می گوید این تعبیر خوابی که روی گوشی ت نصب کردی خیلی هم کامل نیست. می گویم چطور؟ می گوید دیشب خوابِ فاطی را دیدم. هر چه می گردم تعبیرش اینجا نیست.

  • محمدرضا امانی

اگر قصد دارید مدرک بگیرید به دانشگاه بروید اما اگر می خواهید باسواد شوید به کتابخانه بروید. نمونه زنده این حرف مرتضی است. حتی دیپلم هم ندارد و اصلا نمی داند انتخاب واحد چیست و میان ترم کدام است.  اما کارش آموزش برنامه نویسی به فارغ التحصیلان ارشد رشته کامپیوتر است. باید حرف درستی باشد اینکه دانشگاه فقط کارگرهای با ادب تربیت می کند. 

  • محمدرضا امانی

من تا یک زمانی گمان می کردم هیچ کسی خطبه های نماز جمعه را از تلویزیون نگاه نمی کند و تلویزیون کار بیهوده ای انجام می دهد که برای هیچ کس نماز جمعه پخش می کند. تا اینکه آنشب خلوت خوابگاه که من با حمید سر اینکه کداممان کنار پنجره بخوابیم مرافعه کردیم و من پتویم را برداشتم و رفتم توی سالنی که تلویزیون داشت. برای خودم دراز کشیده بودم و داشتم مستندی از زندگی ملخ های فلفل خوار را از شبکه چهار می دیدم که یکی آمد توی سالن و گفت که می شود بزند کانال یک؟ گفتم هیچی ندارد آن کانال و دارد نماز جمعه نشان می دهد. گفت خب می خواهد همان نماز جمعه را نگاه کند. من پتو را تا زیر بینی ام بالا کشیدیم و با آن برادر نشستیم پای مشروح خطبه های نماز جمعه. آن شب بود که من با توجه به خطبه های نخست پی بردم که تا عمر دارم هیچ خمس مالی به من تعلق نخواهد گرفت. 

  • محمدرضا امانی

دلم سیگار کشیدن در یک هوای برفی را می خواهد. یک برف انبوه با شال گردنی که تو برایم بافته ای. 

  • محمدرضا امانی