<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

تا خود صبح حرف زد و تازه سه ماه آموزشی سربازیش تمام شد. هنوز تا اینکه چه شد که بعد خدمت رفت بندر و سه تا از انگشهاش را جا گذاشت  توی دریا چند هفته دیگر تا خود صبح وقت لازم است. 

  • محمدرضا امانی

چند دقیقه دیگر کلاس شروع می شد. باران تازه بند آمده بود و پستی های زمین دانشکده پر از آب شده بود. ناصر یکی از چاله های پهن را نشان داد و گفت می توانی از رویش بپری. گفتم ها که می توانم و از رویش پریدم. خودش هم بدون آنکه خیس بشود پرید. آنطرفتر یک چاله دیگر بود و گفتیم ببینیم می توانیم از روی این یکی هم بپریم. هر بار دنبال چاله ای بزرگتر می گشتیم تا شجاعتمان را محک بزنیم. بعد دیدیم که با آن پاچه های خیس و گلی دیگر نمی شود رفت سر کلاس. رفتیم خوابگاه خوابیدیم. 

  • محمدرضا امانی

دیشب آسانسور خانه ما خراب شده بود. کیسه آشغالها کنار در ماند. شام را با نان بیات شده تناول کردم. پیاده روی و سیگار آخر شب را کنسل کردم.  اما خوشبختانه امروز صبح آسانسور راه افتاد. وگرنه از کار اخراج می شدم و شاید از گرسنگی هم می مردم. 

  • محمدرضا امانی

گفت اینجایی که آوردمتان بهترین و خوشمزه ترین  قزل آلای دنیا را دارد.  خیلی هم راه آمده بودیم اما  راستش آخرین باری که ماهی خوردم همزمان شد با اینکه بروم و گرانترین آدامس دنیا را بخرم تا بلکه بویش از دهانم کم شود. از آن چهارنفر فقط خودش ماهی سفارش داد و ما چیزهای دیگر. چقدر خوب است که خانه ما نزدیک دریا نیست.

  • محمدرضا امانی

کارتن خوابی خطرناک است. نه به دلیل اینکه سرما و گرسنگی و شپش و احتمال تجاوز دارد. بلکه به این خاطر که در کارتن خوابی نوع اصیلی از آزادی و بی قیدی هست که اگر به آن خو بگیری بیچاره ای. دیگر هیچ سقفی نمی تواند خانه ات باشد. کشیده ام که می گویم.

  • محمدرضا امانی

به یاد ندارم تا به حال تنهایی رفته باشم به یک رستوران یا یک ساندویچی و سفارش غذا داده باشم. تنهایی غذا خوردن برایم مثل این می ماند که با شلوارک رفته باشی راهپیمایی. احساس می کنم همه نگاهم می کنند. گاهی از زور گشنگی زنگ زده ام به دوستی آشنایی تا بیاید و بغل دستم بنشیند تا یک لقمه غذا از گلوم پایین برود. آن دوست و آشنای عزیز هم عقلش نرسیده و گرانترین غذای توی منو را برای خودش سفارش داده. 

  • محمدرضا امانی

خب برادر عزیز، استاد گرانقدر، انسان متواضع، وقتی طرف می خواهد جلوی آن همه آدم دستت را ببوسد اینقدر مقاومت نکن. بگذار راحت کارش را بکند. حالا خوب شد که همه جایت بوسیده شد الا دستت؟

  • محمدرضا امانی

همسایه طبقه پایینی است و نمی دانم با ماشین اش کجاها می رود که همیشه خدا جلوی ساختمان جک زده زیر ماشین و دارد لاستیک اش را عوض می کند. همیشه هم وقت پنچر گیری رادیو ماشین روشن است . رادیو اش به زبان فارسی نیست و همین که از کنار ش رد می شوی با آچار چرخ جلویت را می گیرد و می گوید خبرهای جدید را شنیده ای؟  هیچ وقت هم خبر امیدوار کننده ای در آستین ندارد. قحطی، بمباران اتمی، هجوم ملخ ها، بالن های جاسوسی، بدافزارها عمده خبرهای روزانه اش است. منبع همه اش هم همان رادیوی غیر فارسی است که به گفته خودش همین الان شنیده. مثلا دیشب منتظر برخورد یک شهاب سنگ به زمین بودیم. 

  • محمدرضا امانی

دخترها همان دختر های قبل بودند. نه زیباتر شده بودند. نه باسوادتر. فقط خانه شان را از پایین پایین شهر برداشته بودند و رفته بودند بالای بالای شهر، سر یک سال هم هر دویشان رفتند خانه بخت و خیال پدرشان از این بابت آسوده شد. هر چند برای این آسودگی پدرشان همه آن چند هزار درخت سیب اش را فروخته بود. حالا باز شما هی بگویید فلان. 

  • محمدرضا امانی

جیب های شلوار برای من از اهمیت فوق العاده ای برخورداند. یعنی وقتی می خواهم شلواری را بخرم اول از همه دست می کنم ببینم جیب هایش چقدر گود است. فندک، کارت ویزیت، توپ پینگ پنگ، حلقه ازدواج، فلش هشت گیگ، آهنربا، کلید، تسبیح، مهره اسب شطرنج، ساعت مچی بدون بند، زیپ نو، پنج تومانی زرد محتویاتی بودند که در آخرین باری که می خواستم شلوارم را بیاندازم توی ماشین لباسشویی از توی جیبهام بیرن کشیدم. 

  • محمدرضا امانی