<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

من آدم گنجشک روزی هستم و هیچ وقت گذرم به فروشگاه لوکس محصولات چرم که برای مثال قیمت یک جفت کفش اش چیزی قریب به یک ماه سگ دو زدن من است٬  نمی افتد. اما از اقبال ما یک بن خرید با مبلغی قابل توجه از جایی هدیه گرفتم . خیال کرده اید با آن مبلغ قابل توجه همه نیازهای چرمی من برطرف شد؟ اصلا و ابدا. شد سه قلم جنس و تازه دو هزار تومان هم بدهکار شدم و هر چه جیب هام را زیر رو کردم، دریغ از یک پاپاسی. گفتم بعدن برایتان می آورم. قبول کردند. 

  • محمدرضا امانی

فرش ها را داده ایم بشورند. آب ماهی ها را عوض کرده ام و برایشان شن های رنگی ریخته ام. معصومه عزیز چند روزی است خانه ماست تا با محبوبه خانه را تمیز کنند. چند دست لباس نو خریده ایم. فقط مانده خاک گلدان ها. شاید شبیه آرزویی کودکانه باشد. اما دلم می خواهد دنیا جای قشنگ تری باشد برای امیر فربد.

  • محمدرضا امانی

چند ماه است که وقتی شبها از سر کار بر می گردم دو تا زن چاق را میبینم که توی بلوار دارند می دوند و لابد قصد دارند لاغر شوند. اما دریغ از ذره ای چربی سوزی. دقت کرده ام که می گویم.

  • محمدرضا امانی

گروه تئاتر مدرسه را برده بودیم یکی از همین شهرهای نزدیک. خیلی هم داشت خوش می گذشت تا اینکه از بلندگو اعلام کردند دربهای اردوگاه از ساعت هشت شب تا شش صبح بسته خواهد شد. ناگهان در دلم چیزی ویران شد. توی آن جنگل انبوه احساس خفگی می کردم. شاید احساس محکومی که به حبس ابد محکوم شده باشد.  نیمه شب از زیر فنس ها فرار کردم و در خیابانهای خلوت نیشابور دنبال دکانی بودم که وینستون داشته باشد. 

  • محمدرضا امانی

در آلبوم خانوادگی ما عکسی هست مربوط به بیست و چند سال پیش. زمانی که هنوز منیژه مان٬ محبوبترین عضو خانواده به دنیا نیامده بود. مادرم عکس را گرفته. باید نزدیکی های عید باشد. در عکس تنها نیمی از من هست که احتمالا به خاطر کفشهای نویم می خندم و فقط یک دست نجمه مان٬  زیباترین عضو خانواده دیده می شود که گویا دارد برای دوربین دست تکان می دهد. و خروسی که درست در وسط کادر ایستاده و و با گردنی کج دارد به دوربین نگاه می کند. سیزده بدر همان سال کشتیم اش.

  • محمدرضا امانی

فیلم "دور افتاده" داستان مردی است که تنها بازمانده هواپیمایی ست که در اقیانوس سقوط کرده و حالا او به جزیره ای متروک می رسد. درست شبیه زندگی رابینسون معروف. حالا او باید برای زنده ماندن مانند بشر اولیه دوباره آتش را کشف کند. روزها تکه چوبی را بر شکاف سنگی می می سابد تا جرقه ای زاییده شود. پس از سالها نجات پیدا می کند و روزی در آشپزخانه چشمش به یک فندک می افتد. برش می دارد و با فشردن یک دگمه شعله ای متولد می شود. هیچ وقت نگاه آن مرد به آن شعله را فراموش نمی کنم.

  • محمدرضا امانی

یک وقتهایی قولهایی به خودت می دهی که مثل چی تویش می مانی. مثلا اینکه تا آخر عمر هر گدایی که جلویت سبز شد یک چیزی حالا کم یا زیاد بهش بدهی. و بارها شده که راهم را دور کرده ام تا از آن چهارراه گدا خیز رد نشوم. خب ندارم. می فهمی، ندارم.

  • محمدرضا امانی

دهه چهارم زندگی زمان مناسبی است برای کشف و شهود دنیا. تا پیش از آن آدم سرش گرم عشق های بر باد رفته است و فرصتی برای زندگی ندارد. مثلا من باور دارم که اصل دنیا بر پایه دعا است. فقط نکته ای که هست این است که خدا موارد اورژانسی را قبول نمی کند و این طور نیست که بخواهیم بشود و بلافاصله بشود. برای همین هم هست که اینقدر به صبر توصیه شده است. اگر همین صبوری نبود شاید من هم نبودم.

  • محمدرضا امانی

با انگشت اشاره کردم یکی از اینها لطفن. و فروشنده اشتباهی یکی از آنها داد که قیمت اش سه برابر اینها بود. همین سهل انگاری در اشاره دقیق باعث شد همه محاسبات مالی ام بهم بریزد و قطارم از درجه یک به درجه سه تنزل یابد. در خیابان انقلاب مراقب انگشت اشاره تان باشید که به جای خاکشیر، شیرانبه را نشانه نرود.

  • محمدرضا امانی

از همان چند سال پیش که سونامی ازدواج کردن رفیقهایم آغاز شد منتظر آن واقعه بودم. آنهم اینکه لااقل یکی شان پیش از خواندن خطبه عقد و درست زیر پارچه ای که بالایش قند می سابند بلند شود و فلنگ را ببندد و فرار کند و بشود فهرمان تمام اعصار. حتی خودم بهشان پیشنهاد داده ام که جای امنی سراغ دارم و سوییچ ماشین پر از بنزین را هم بهشان نشان داده ام و کروکی آن محل امن را روی اسکناسی که قرار بود شاباش بدهم کشیده ام اما هیچ کدامشان زیر بار نرفته اند. آخر همین هفته عروسی یکی دیگرشان است و شاید آخرینشان در بین نسل ما. و من امیدوارم.


  • محمدرضا امانی