<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

۱۸ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

نشسته بودم روی چمن های میدان و منتظر بدقول ترین آدم دنیا بودم و بی آنکه جم بخورم داشتم بازویم را نگاه می کردم که پشه ای رویش نشسته بود. خب یک پشه وقتی یک بازوی نحیف را گیر می آورد چی کار می کند جز اینکه نیشش را تا ته فرو کند توی شما. حتی حجیم شدن اش را از خون خودم به چشم می دیدم و سوزش نیش داشت کلافه ام می کرد. اما مترصد زمانی بودم که انتقامم را ازش بگیرم. و از آنجایی که هیچ وقت زمانهایم را درست انتخاب نکرده ام آن لاکردار به سرعت یک قِرقی پرید و رفت. حالا من مانده ام با قلبی مالامال از کینه و انتقام.

  • محمدرضا امانی

توی شهرک ارتش تنها کسی که لباس خلبانی داشت من بودم. وقتهایی که می پوشیدمش و به کوچه می آمدم می شدم فرمانده و باقی بچه ها می شدند زیر دست و تابع اینکه من بگویم چه بازی بکنیم یا از کدام نانوایی نان بگیریم. حتی حسن که تفنگ بادی داشت فقط به من تفنگ اش را می داد که بدون ساچمه شلیک کنم به آسمان. اما در طی یک شب ناگهان از درجه ژنرالی به پیاده نظام سقوط کردم. یک شبه دست و پاهایم آنقدر بلند شدند که توی لباس خلبانی عین دلقک ها شدم. چند روز بعدش روی صورتم جوشهای دردناکی ظاهر شد.

  • محمدرضا امانی

در طول زندگی ام دو بار بوده که از زن ها بیزار شده ام و دلم خواسته گلویشان را فشار بدهم و جان دادنشان را تماشا کنم. یک دفعه اش غروب دلگیر پاییزی بود و من همکارم را از شرکت تا جلوی در خانه شان با ماشین رساندم. همین که زنگ خانه اش را زد زنش از پنجره نگاهی کرد و سوییچ ماشین را برایش انداخت پایین. حتی یک سلام هم بهش نکرد و قبل از اینکه پنجره را ببندد یک خمیازه طولانی رو به کوچه کشید. شاید همین خمیازه بود که من را برای اولین بار از زن ها بیزار کرد. این همکارم شبها توی آژانس کار می کرد و یک دختر سه ساله داشت که اسمش رها بود. دومین دفعه را گمان نکنم تا عمر داشته باشم برای کسی بگویم.

  • محمدرضا امانی

ملاقات که تمام می شد همه جای آدم را می گشتند که نکند بیمار، سیگاری موادی چیزی ببرد توی بخش. شبهای آنجا طولانی بود و بی سیگار صبح نمی شد. یکبار که محبوبه آمده بود ملاقاتم، یکی از پاکتهای آبمیوه را خالی کردیم و تا خرخره از سیگار پرش کردیم. چند باری با همین روش سیگارها را رد کردم. تااینکه یک شب برای یکی از هم اتاقی ها فاش کردم که چطوریست که همیشه سیگار توی دست و بالم هست. همان هفته قضیه لو رفت. بس که همه مریض ها آن هفته سیگار توی دست و بالشان بود.

  • محمدرضا امانی
دوستی دارم که بستنی خوار است. زمستان و تابستان هم ندارد. فریزر خانه شان را که باز کنی به جای مرغ و گوشت و سبزی قرمهسبزی می بینی که همه جایش را بستنی جاساز کرده. همین بستنی یک جورهایی خلق و خویش را هم عوض کرده. آنقدر خونسرد است که گاهی آدم دلش می خواهد سر خودش را بکوبد به آسفالت خیابان. ماشین جوش آورده بود و داشت از هر سوراخش بخار داغ بیرون می زد و هنوز تا خانه یک عالمه دیگر راه بود. خیلی آرام از ماشین پیاده شد و جایی توی بیابان را نشان داد و گفت: خانه مریم اینجاها بود. شهرداری خرابش کرد.


  • محمدرضا امانی
بیدار کردن من از بیدار کردن خرسی که به خواب زمستانی رفته باشد دشوارتر است. مثلا اگر قرار باشد ساعت هفت از خانه بیرون بزنم، زنم ناچار است ساعت شش از خواب بیدار شود و بیش از نیمی از آن یک ساعت را صرف عملیات بیدار کردن من کند. صدای رادیو را بلند کند. ظرفها را با صدای جگرخراشی بشوید و با صدایی نزدیک به فریاد بگوید که دیر شد. همیشه هم یک عزیرم به آخر فریادش اضافه می کند تا رعایت عشق را هم در خانه کرده باشد. و من در همه این مدت به خرسی فکر می کنم که وسط زمستان از دیدن کابوسی بیدار شده باشد و تا بهار دیگر خوابش نبرد.
  • محمدرضا امانی

یک جورهایی همه جایم درد می کند و در عین حال هیچ جایم هم درد نمی کند. در واقع این نوعی مرض مدرن است که نزدیک روزهای تعطیل در آدم ها بروز می کند. آدم دلش لک می زند برای یک استراحت طولانی. در این مواقع یک پیامک برای رئیس تان بفرستید و بهانه ای بتراشید و سر کار نروید. بلافاصله هم گوشی را خاموش کنید و از همان لحظه استراحت مطلق خودتان را آغاز کنید. ضمنا این مرض ناله های مخصوص به خودش را هم دارد. یک میم کشیده که در انتهایش به یک ضمه ختم شود. 

  • محمدرضا امانی

یخچال خانه ما معجزه می کند. البته نه همیشه. بستگی به ایمان اهالی خانه دارد. گاهی که ایمانمان بهش سست می شود آیه ای نشانمان میدهد تا باز به سویش باز گردیم. یکی از معجراتش یک پرتقال بزرگ بود. می فهمی٬ یک پرتقال خیلی بزرگ و آبدار توی چله تابستان.

  • محمدرضا امانی

گفته بودم که اعتیاد به شیرینی جات در من موروثی است. پیری می گفت روی یک زمین صاف ادرار کنید و اگر بعد از مدتی مورچه ها به آن لکه خیس نزدیک شدند٬ شما قند خونتان بالاست و خطر دیابت تهدیدتان می کند.  حالا من زیر سایه ای نشسته ام و منتظر مورچه هایم. 

  • محمدرضا امانی

حاضرم صدوبیست تا پله را تی بکشم و همان صدوبیست پله را آنقدر  فوت کنم تا خشک شود٬ اما یک وعده ماکارانی ساده بار نگذارم. آشپزی ام افتضاح است. اندازه ها را بلد نیستم. قضیه بغرنج تر از بی نمکی یا شوری است. غذاهایم یا خام است یا شفته. درست عین روابطم با آدم ها. بهش می گویند مرض صفر یا صد. آخرین رکوردم یک هفته نان خالی بوده با هلو.

  • محمدرضا امانی