<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

 آن روز توی قبرستان دایی برات کسی را فرستاده بود تا برایش پیراهم مشکی بخرد و تا برگردد دایی پشت صنوبر عظیمی خودش را پنهان کرده بود. از بخت نامراد من هم همان موقع رفته بودم تا پشت همان صنوبر کارم را انجام بدهم. دایی برات همان میانه کار محکم مچم را گرفت و از همان وقت که یازده ساله بودم این مرض وامانده در من ماند. اینکه هر کاری را در زندگی نصفه و نیمه رها کنم.


  • محمدرضا امانی

محبوبه خوب است. آنقدر که وقتی دیشب که تولدش بود گفت هر کس برای خودش یک آرزو کند. من آرزوی یک اتاق را داشتم. یک اتاق معمولی. البته با این تفاوت که تا وقتی هست هیچ کس پایش را داخلش نگذارد. یک اتاق با همه رازهایش برای خودم.

  • محمدرضا امانی

با آن مقدار پولی که برای خرید خانه داشتیم به هر بنگاه املاکی که می رفتیم طرف به جزیره ای در خارج از شهر اشاره می کرد. جزیره ای که به جای دریا، اطرافش را بیابان احاطه کرده بود. جایی دور از شهر که ساکنینش گویی تبعیدیهای بودند که شبها بر پشت بام مجتمع مسکونی شان جمع می شدند و با حسرت به روشنایی های شهر زل می زدند. انگار که هیچ وقت نخواهند توانست بر آن سرزمین خوشبخت ورود کنند.

  • محمدرضا امانی