<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

امروز عصر برای اولین بار در همه عمرم یک روز قبل از عید کفش نوهایم را پوشیدم و چند ساعتی توی خیابان قدم زدم. بیشتر هم برای تست کردن میزان بوی پا. عید پارسال که رفته بودم خانه شان هزار تا حرف داشتم که برایش بگویم اگر بوی جورابهای لاکردارم امان میداد. چایم را نصفه خوردم و گفتم ماهی توی تنگ اش تا شب زنده نمی ماند و زدم بیرون. 
  • محمدرضا امانی




  • محمدرضا امانی

دستچین مغزهای برتر آجیل را نه از سفره هفت سین که از همان توی راه و پشت فرمان شروع کردم. خب البته این را به راننده عصبانی ماشینی که کوبیده بودم به سپر عقبش نگفتم. هر دو پیاده شدیم و لعنتی به صنعت خودرو سازی مملکت فرستادیم. من به ترمزهایش و او به سپرهای عقبش.

  • محمدرضا امانی

ماشین را همان جای همیشگی، زیر همان درخت کاجی که مدتهاست همینطور کج مانده پارک میکنم. پیاده که میشوم پاشنه کفشم را بالا میکشم. آخر محبوبه بدش می آید کفشهایم را مثل دمپایی بپوشم. فکر میکنم چه چیزی باید برای خانه بخرم. چیزی یادم نمی آید. کلید می اندازم به در ورودی. هیچ کدام از کلیدها به قفل نمی خورد. لعنتی. یک هفته پش از این خانه رفته ایم ما.

  • محمدرضا امانی

لگدهای که باید در بیداری به روزگار و متعلقاتش حواله کنم را شبها توی خواب میپراکنم. همین هم شده که خوابیدن در کنار امیرفربد تبدیل به یک حسرت طولانی شده. 

  • محمدرضا امانی

بعضی آدمها اصولا دیر به عرصه میرسند. یکی همین رفیق خودم که بسیار هم باهوش است. شاید دلیل این دیرکرد هم این است که دنیا به چیزش هم نیست.سی و یک ساله است و هنوز مادرش برایش لباس میخرد. شبیه آدمهای هزاروسیصدوپنجاه و هشت لباس میپوشد. 

  • محمدرضا امانی

این اسفند لعنتی آخرش یک کاری دستمان میدهد.

  • محمدرضا امانی