در همه عمر تنها یک بار مرتکب آشپزی شده ام. این یعنی به لطف حضرت حق، در ایام زندگانی (به جز روزهای معدودی) هیچگاه از حضور یک کدبانو محروم نبوده ام. یک روز از همان روزهای معدود دیدم که یک زنی کنار خیابان دارد گوجه سبز و برگ مو میفروشد. همانطور که به گوجه سبزها نگاه میکردم، آن زن داشت برای یک زن دیگری طرز درست کردن دلمه برگ مو را شرح میداد. نمیدانم چه رازیست که در روزهای تلخ و سختی حافظه ام مثل لوکوموتیوی که کارگرها بیل بیل زغال سنگ توی کوره اش میریزند عجیب قدرتمند میشود. یک مشمای پر برگ مو از آن زن خریدم و آمدم خانه و دست به کار شدم. بعد سفره را پهن کردم و توی چهار بشقاب ملامینی نامتقارن که طرح هر کدامشان مال یکجایی بود پنج تا دلمه گذاشتم. ناصر و ممد و کمال و خودم. اگر از خوب له نشدن لپه ها بگذریم به نظر خودم که خوب شده بود. حالا نمیدانم که از زور گرسنگی زیاد بود یا از رودروایسی یا چی که همه اعتراف کردند به معنی واقعی کلمه خوشمزه شده است. میدانید، دلم میخواهد حالا که دوران گرسنگی جایش را به دوران حواس پرتی داده باز دور هم جمع بشویم و من برای دومین بار چیزکی روی اجاق بگذارم و یکبار دیگر نظر واقعی شان را درمود آشپزی ام بشنوم.
اینها را گفتم تا برسم به اینجا که در روزگار وفور کانال های مجازی که هر رفیق و خویش و دختر همسایه ای برای خودش یک کانال تلگرامی دارد و آدم توی رودروایسی ناچار است توی همه شان عضو بماند ما هم در کنار وبلاگ نویسی یک کانالی دایر کرده ایم تا یک جورهایی گرو کشی کنیم و هر کسی که از کانال ما لفت داد ما هم ابزار انتقامی داشته باشیم برای خودمان.
هرچند به عقیده من وبلاگ مثل زن آدم میماند و
باقی آفرینش های مجازی حکم معشوقه های زود به زود را دارد.
https://t.me/canary_mine
- ۹۷/۰۸/۱۸