<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

می گفت آمدم خانه و دیدم زنم چادر کشیده به سرش و ایستاده به نماز. نزدیک اش شدم و از سر شانۀ چپ اش یک گاز محکم گرفتم و رفتم سمت آشپزخانه. آنجا دیدم که زنم دارد سیب زمینی سرخ می کند.
  • محمدرضا امانی

دیشب که نبودیم دزد به خانه مان زده. با لگد قفل در چوبی را شکسته و با پوتین های کهنه اش روی فرش ها و موکت ها راه رفته. همه کمدها و کشوها را بیرون ریخته و حتی گوشه فرش ها را هم برای یافتن چیزی بالا داده و بعد در حالی که بطری آب سرد را سر می کشیده به بخت نحس اش لعنت می فرستاده. بیچاره حتی نکرده بود یک دانه سیب از یخچال بردارد.

 

  • محمدرضا امانی

آخرین جمله ای که در گوگل سرچ کردم نه موفقیت گام به گام بود و نه جدول مسابقات یورو 2016. بلکه چگونه یک هندوانه رسیده را تشخیص بدهیم بود. سلام میانسالی عزیز.

  • محمدرضا امانی

مشت راستش را برای یک ضربه دیگر آماده کرده بود. اما نمی خواست زیبایی یک مرد که در حال افتادن است را خراب کند.

  • محمدرضا امانی

آن زمانها حتی موبایل هم نبود. مثلا می گفت برو کتابخانه و از  فلان ردیف، کتاب فلان را بردار و صفحه مثلا هشتاد و شش اش را باز کن. بعد می رفتی به همان آدرس و کتاب را باز می کردی و می رسیدی به صفحه هشتادو شش. جمله هایی که زیرش خط کشیده بود و تقدیمش کرده بود به تو. گاهی هم می شد که صفحه هشتادوشش اصلا سفید سفید بود.

  • محمدرضا امانی

مادرم امروز رفت سفر. خواهرانم اصرار دارند در این مدت نگذارند پدرم تنها بماند. من اما هیچ اصراری ندارم و تا روزی که مادرم برگردد پیش پدرم نمی روم. بگذار غرق شود در کانال من و تو و بی بی سی و نماز صبح اش قضا شود.

  • محمدرضا امانی

امروز صبح سومین دندان امیر فربد جوانه زد و من همین یک هفته پیش چهارمین دندان پوسیده ام را سپردم به دست دندانپزشک.  خانم دندانپزشکی که با آن قد بلندش باز هم اصرار دارد کفش های پاشنه بلند بپوشد. انگار که حریص باشد برای قدبلند شدن. حتی کاکل موهاش را هم زیر روسری پف می دهد که باز بلندتر به نظر برسد.حساب کرده ام با امیر فربد سی و دو سال و سه ماه اختلاف سنی دارم و اگر پسرم روزهای اول بهارش باشد برای من  شاید آخرهای تابستان است. مثلا شهریور.  

  • محمدرضا امانی

آنقدری که چشم به راه گیلاس ها بودم، انتظار هیچ کس دیگری را نکشیدم. امروز وصالش حاصل شد. کوتاه بود و حالا نشسته ام و دارم درد فراق می کشم. دردی در ناحیه مرکزی شکم.

  • محمدرضا امانی

یک هفته مرخصی و کشف دوباره جهان با امیرفربدم. مثلا اینکه نگاه به برگهای سوزنی و سبز کاج نکنید. آتش که بهش بیافتد مثل بنزین می سوزد و از آن درخت پر هیبت در کمتر از ده دقیقه فقط یک تنه سیاه می ماند. راستش فقط خواسته بودم مفهوم آتش را برای امیرفربد توضیح بدهم. همین.

  • محمدرضا امانی

کولر ماشین را بسته به اینکه چه کسی کنار دستم نشسته باشد ممکن است روشن کنم. امروز یکی از "روشن کردن کولر مطلقا ممنوع" ها توی ماشین نشسته بود. به خودش هم این را گفتم. گفت مثلا اگر چه جوری باشم روشن می کنی؟ گفتم فقط کافیست کمی شیرین باشی.


  • محمدرضا امانی