<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

آن زمانها حتی موبایل هم نبود. مثلا می گفت برو کتابخانه و از  فلان ردیف، کتاب فلان را بردار و صفحه مثلا هشتاد و شش اش را باز کن. بعد می رفتی به همان آدرس و کتاب را باز می کردی و می رسیدی به صفحه هشتادو شش. جمله هایی که زیرش خط کشیده بود و تقدیمش کرده بود به تو. گاهی هم می شد که صفحه هشتادوشش اصلا سفید سفید بود.

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی