<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

در را دیر باز کرد. چشمهاش بدجوری سرخ بودند. سابقه نه چندان درخشانش در این طور مواقع فکر آدم را می برد به قهقرا. معلوم بود صورتش را همینطور هول هولکی آب زده اما قرمزی چشمها هنوز بود. وقتی گفت اصلا مهم نیست درباره اش چه فکری می کنم اما اینبار از گریه است باور نکردم. تا اینکه نشست و حرفهایی زد که دعا می کردم همان موقع کسی در نزند و چشمهایم را آن طوری نبیند. 

  • محمدرضا امانی