روضه ی خوبی می خواند. چند باری توی جمع ما هم خوانده و اشک سخت ترین آدم را هم در آورده بود. دیشب که توی پارک بودیم او هم آمد و به اندازه همه عمر خندیدیم. تعریف می کرد که توی یک مجلس سراسر زنانه همین طور که زنها شور گرفته بودند و اشک می ریختند٬ برای همراهی همه مجلس با همان سوز و گداز فریاد زده که « من از اون عقبیها سینه می خوام...»
- ۹۴/۰۳/۲۵