<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

لبه استخر را محکم چسبیده بودم و ترس داشت انگشتهام را بی حس می کرد. چند متری هم از طناب اخطار که مرز بلد ها و نابلدها بود گذشته بودم. خب معلوم است که شنا بلد نبودم و این را دایی هم می دانست. می دانی دایی جان در آن ظهر تابستان به تو اعتماد کردم و دستم را دادم که من را از آب بکشی بیرون. و اگر می دانستی که بعد از آن تابستان تا همین امروز به هیچ آدمی دیگر اعتماد ندارم هرگز دستم را از میانه راه ول نمی کردی.

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی