<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

شب سردی هم بود و شیش هفت نفری سوار یک ماشین بودیم و داشتیم از عروس کشون بر می گشتیم و خدا را شکر می کردیم که یکی مان را بالاخره به کسی غالب کردیم و زنش دادیم و کمی جا برایمان بازتر شده. شب را قرار بود برویم خانه مجتبی که زنش چند روزی بود قهر کرده بود و رفته بود قبرستان. این را خود مجتبی می گفت هر باری که ازش می پرسیدیم زنش کجاست. مجتبی گفت همین جاها نگه داریم تا برود کمی خرت و پرت بخرد. یکی دو نفری هم پیاده شدند تا سیگاری بکشند و سوار شدند و راه افتادیم. وقتی رسیدیم جلوی خانه شان تازه فهمیدیم که مجتبی را توی سوپر مارکت جا گذاشته ایم. چراغ خانه اش هم روشن بود.

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی