<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

ملاقات که تمام می شد همه جای آدم را می گشتند که نکند بیمار، سیگاری موادی چیزی ببرد توی بخش. شبهای آنجا طولانی بود و بی سیگار صبح نمی شد. یکبار که محبوبه آمده بود ملاقاتم، یکی از پاکتهای آبمیوه را خالی کردیم و تا خرخره از سیگار پرش کردیم. چند باری با همین روش سیگارها را رد کردم. تااینکه یک شب برای یکی از هم اتاقی ها فاش کردم که چطوریست که همیشه سیگار توی دست و بالم هست. همان هفته قضیه لو رفت. بس که همه مریض ها آن هفته سیگار توی دست و بالشان بود.

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی