از دیروز که پدرم گفت قصد دارد با ماشین من به مسافرت برود ترس عجیبی به جانم افتاده. انگار که رضا خان دستوری به یکی از زیر دستانش داده باشد. ماشین را برده ام سرویس کرده اند. کولرش را براه کرده ام. به آقای کارواش گفتم که زیر و رو و تویش را برق بیاندازد. فقط کاش می شد همسفر بهتری از مادرم برایش راهی می کردم.
- ۹۴/۰۵/۰۳