از همان چند سال پیش که سونامی ازدواج کردن رفیقهایم آغاز شد منتظر آن واقعه بودم. آنهم اینکه لااقل یکی شان پیش از خواندن خطبه عقد و درست زیر پارچه ای که بالایش قند می سابند بلند شود و فلنگ را ببندد و فرار کند و بشود فهرمان تمام اعصار. حتی خودم بهشان پیشنهاد داده ام که جای امنی سراغ دارم و سوییچ ماشین پر از بنزین را هم بهشان نشان داده ام و کروکی آن محل امن را روی اسکناسی که قرار بود شاباش بدهم کشیده ام اما هیچ کدامشان زیر بار نرفته اند. آخر همین هفته عروسی یکی دیگرشان است و شاید آخرینشان در بین نسل ما. و من امیدوارم.
- ۹۴/۰۵/۰۶