راستش مثال بهتری توی آن لحظه به ذهنم نرسید. گفتم مثلا همین کالباس. هیچ فکر کردی چرا قدیم ها اینقدر خوشمزه بود و همه برایش می مردند! چون کم بود و گران بود و یک جورهایی غذای اربابی محسوب می شد. اما حالا چی. حتی گربه های گرسنه هم بهش نگاه نمی اندازند. در واقع می خواستم قانع اش کنم که اینقدر به پر و پای طرف نپیچد و هی چپ و راست بهش زنگ نزند. بگذارد آن طرف خیال نکند که این آدم همیشه هست. به گمانم خیلی موفق نشدم. اولین دیالوگ اش بعد از نیم ساعت این بود که می رود از سر کوچه شارژ و سیگار بگیرد و برگردد.
- ۹۴/۰۶/۱۸