آن شب یک زن اشتباهی شماره خانه دایی را گرفته بود و می خواست با علی حرف بزند. اما دایی نگفت که ما اینجا علی نداریم و اشتباه گرفته است. گفت علی الان نمی تواند حرف بزند. زن گفت حرف مهمی هست که باید به علی بگوید و شاید دیگر فرصتی نباشد. دایی گفت حرف مهم تان را بگویید تا من به علی برسانم. زن با بغض گفت مگر علی چه کار می کند که حتی نمی تواند یک دقیقه برای من آن هم تلفنی وقت بگذارد. دایی گفت علی آقا دارد توی اتاق تریاک می کشد. انفجار گریه زن را حتی من که نشته بودم به ناخن گرفتن شنیدم.
- ۹۴/۰۷/۲۷