عین وقتی که یک بچه را به زبان می گیری گفت بیا برویم ترن هوایی . ترس ندارد که. ببین همه دارند سوار می شوند. مثل مردی که کمی به غرورش بر خورده باشد گفتم با سرعت میانه ای ندارم و ارتفاع را ترجیح می دهم. در تمام مدتی که سوار فان فار بودیم یک لبخند پر از ترس روی صورتم خشک شده بود. لبخند مرد گنده ای که از همه شهر بازی می ترسید مگر غرفه بستنی نانی اش.
- ۹۴/۰۹/۱۰