حالا یادم نیست برای چی. اما شب غم انگیزی بود برای همه مان. یک دربست گرفتیم که شب را برویم زیرزمین عماد. حال و روز راننده بدتر از ما بود و یک ترانه غمگین گذاشته بود و تمام که می شد باز می آورد از اول. شاید همان شبی بود که زهرا از روی بالکن پرت شد پایین. پیاده که شدیم هیچ چی از دستمال کاغذیهای ماشین نمانده بود که آن را هم روی کرایه حساب کردیم.
- ۹۴/۱۰/۱۵