برف سختی هم می بارید و تازه برف پاکن های ماشین را عوض کرده بودم و عین بچه ای که چکمه نو خریده باشد داشتم حظش را می بردم که دیدم یکی از همین بچه ها کنار خیابان ایستاده. سوارش که کردم دیدم به جای چکمه یک نیم بوت قشنگ پایش بود. همین طور که داشت برف روی شانه هایش را می تکاند گفتم: عمو جان مگه مدرسه ها امروز تعطیل نیست؟ گفت مدرسه ها چرا ولی دانشگاه نه.
- ۹۵/۰۴/۱۸