با آن مقدار پولی که برای خرید خانه داشتیم به هر بنگاه املاکی که می رفتیم طرف به جزیره ای در خارج از شهر اشاره می کرد. جزیره ای که به جای دریا، اطرافش را بیابان احاطه کرده بود. جایی دور از شهر که ساکنینش گویی تبعیدیهای بودند که شبها بر پشت بام مجتمع مسکونی شان جمع می شدند و با حسرت به روشنایی های شهر زل می زدند. انگار که هیچ وقت نخواهند توانست بر آن سرزمین خوشبخت ورود کنند.
- ۹۵/۰۸/۰۳