رفیقم
یک فست فودی دارد که بعضی شبها میروم و برایش ساندیچ میپیچم و آدم های
آنجا را تماشا میکنم. من شبهای بسیاری، مردهای عمیقا غمگینی را در
ساندویچیهای
شهر دیده ام که بغض شان را با نوشابه سیاه فرو میدهند و ساندویچ هایشان
نصفه روی
میز جا میماند.
- ۹۵/۱۰/۱۱