- ۰ نظر
- ۱۳۹۵/۰۱/۲۰ ، ۲۲:۲۰
داستان پوریای ولی را شنیده اید که چطور خود را به عمد مغلوب آن جوان کرد. درست همان کاری که محبوبه توی بازی دونفره تیراندازی به اردکهای توی گوشی با من می کند.
چینیها اعتقاد دارند کسی را که این طور از زور خستگی مثل نعش روی موکت اتاق افتاده را با پرتاب بالشت و دمپایی حمام از خواب بیدار نکنید. زیرا ممکن است روح اش در وقت بازگشت به جسم راه اش را گم کند و یک روح دیگر، اشتباهی به تن آن بی نوا حلول کند. حالا من با روح این مرتیکه که خیال می کند اگر از طبقه سوم خودش را پرت کند پایین هیچ مرگش نمی شود چه کنم؛ داوود الدنگ خر.
دیروز نوبت واکسن امیرفربد بود. آرام خواباندمش روی تخت تا آن زن نحیف شبه پرستار بیاید واکسن اش را بزند. امیرفربد هنوز ملتفت ماجرا نشده بود و می خندید. تا اینکه سرنگ فرو رفت توی پایش و از گریه نفسش بند آمد. بغلش کردم و گفتم که تمام شد عزیزکم. حرفم را باور کرد و گریه اش قطع شد. خواستم شلوار پایش کنم که آن شبه پرستار گفت یکی دیگر هم هست. دوباره درازش کردم روی تخت. این بار یک طوری نگاهم می کرد که انگار بهش خیانت کرده ام.
پس از نزدیک به دو دهه به یکی از آرزوهام رسیدم. یک مداد تراش رومیزی آبی ژاپنی که از کلاس پنجم دبستان آرزویش را داشتم. حالا از دیشب مثل بلیط پاره کن سینما که هر ورقی دستش بدهی ناخوداگاه پاره اش می کند همه مدادهای توی خانه را تراشیدم و تمامشان کرده ام.
این عروسک های بزرگ میکی موس و پلنگ صورتی و پاندای کونگ فو کار را که آدمها می روند تویشان و جلوی رستوران ها و پیتزایی ها و بستنی فروشیها می رقصند و دست تکان می دهند را کمتر انگولک کنید؛ لطفا. شاید توی یکی از همین ها من بوده باشم. با شما هم هستم محسن جان که دیشب آمده بودی با نامزدت جیگر بخوری.
زن ها با همه مشقتی که کفش های پاشنه بلند برایشان دارد آن را می پوشند تا از صدایش مردها برگردند و نگاهشان کنند. این را از وقتی فهمیده ام که کفش های تازه ام وقت قدم زدن صدای کفش های پاشنه بلند زنانه می دهد.