خاطره لحظه های خوب، همیشه از خود واقعی این لحظه ها قشنگ تر و دلپذبرترند. بورخس
- ۰ نظر
- ۱۳۹۴/۱۲/۲۸ ، ۱۶:۵۶
خاطره لحظه های خوب، همیشه از خود واقعی این لحظه ها قشنگ تر و دلپذبرترند. بورخس
بین حرف پیامبر و حرف زن م به حرف پیامبر عمل کردم که گفته بود " تن مپوشانید از باد بهار".حالا نمی دانم تا کی می توانم سرماخوردگی تازه ام را از زنم پنهان کنم که اصرار کرده بود برای چارشنبه سوری توی باغ کاپشن بپوشم.
به مناسبت اولین دندان امیر فربد رفتیم تا برایش عروسک بخریم. گفتیم بگذاریم خودش انتخاب کند. خب انتخابهایش کمی گران بود. آمدیم حساب کنیم فروشنده اش که یک زن بود گفت می شود بغلش کنم. گفتیم می شود و با خنده رفت توی بغل فروشنده. بعد تعارفمان کرد کمی بنشینیم. گفتم پس شما بمانید من می روم موکت بگیرم برای آشپزخانه. وقتی برگشتم فربد هنوز توی بغل فروغ بود. توی ماشین محبوبه گفت که اسم آن فروشنده فروغ بوده و سی و پنج سالش بوده و هنوز مجرد است و اینکه می ترسد مادر شدن اش دیر بشود.
این اتوبوس جهانگردی فقط سالی یکبار از اینجا رد میشه، اون هم درست باید الان باشه آخه؟!
خانه تکانی کرده ایم. امروز هم می رویم شیرینی و آجیل بخریم و پادری. شلواری که دو ماه پیش خریدم کمی برایم تنگ شده. یک هفته وقت دارم دو سه کیلویی کم کنم. خدا کند آن پیراهن عنابی را هنوز نفروخته باشند. بیزحمت عید که شد تو هم بیا خانه ما.
«امید تنهایی» فقط یک اسم نیست. او برای همیشه قهرمان نسل ما خواهد بود. نسل بچههای مدرسه راهنمایی طالقانی سالهای دور. وقتی زنگ آخر خورد هنوز موتور هوندای آقای شفایی معلم علوم اجتماعی و مدنی که به ستون برق جلوی مدرسه زنجیر شده بود داشت آخرین شعلههایش را پس میداد. همان آقای شفایی که اگر سر کلاسش عطسه میزدی از گوشهایت میگرفت و بلندت میکرد و بعد ولت میکرد و تا برسی به زمین یکی هم خوابانده بود زیر گوشت. توی این چند سال خیلی دنبال امید گشتهام. نه توی فیس بوک هست و نه اینستاگرام و نه هیچ جای دیگر. آقای شفایی توی فیس بوک هست. نوهاش را توی بغلاش گرفته و دارد دوربین را نشانش میدهد. زیر عکس هم نوشته: کیان عزیزم و پدربزرگ مهربانش.
محبوبه مادر خوبی است. این را پیش از تولد امیرفربد هم خوب میدانستم. از همین حالا به فکر این است که بچه را کدام مدرسه ثبت نام کند و حساب بانکی برایش باز کند و حتی اینکه در چند سالگی ازدواج کند. حالا من چی؟ توی اینترنت میگشتم که کجا آموزش شنا دارد. نه برای امیرفربد که برای خودم. هیچ دلم نمیخواهد بار اولی که باهاش استخر میروم پدرش را ببیند که قسمت کم عمق استخر که آب تا کمر آدم هم نمیرسد دارد تمرین نفس عمیق میکند.
ماهیهای قرمز عید پارسال بر خلاف انتظار هنوز زندهاند. البته نه هر سه تایشان. هفته ای یکبار خودم آبشان را عوض می کنم. طی این یک سال محبوبه تنها یکبار داشت آبشان را عوض می کرد که با یک جیغ خفیف کار را نصفه نیمه رها کرد. یکیشان را از روی سرامیک آشپزخانه جمع کردم و دوتای دیگر را از توی سیفون ظرفشور. آن یکی که دم بلندی داشت همان شب مرد.