گونه ای از تاکسی های لکنته هنوز توی شهر هست که وقتی سوارشان می شوی دچار سکسکه ای بی وقفه می شوی. امشب سوار یکی از اینها بودم. صندلی جلو نشسته بودم و گویا در صندلی عقب یک دختر و پسری بودند که دنیا به هیچ کجایشان نبود. نه به تخم و نه به تخمدانشان. از زور خنده های خفه شده داشتند خفه می شدند. یک جایی راننده کشید کنار و گفت: آخرشه. دور می زنم و برمی گردم. پسره هم گفت: عیبی نداره ما هم دور می زنیم و بر می گردیم. بقیه راه را من پیاده رفتم.
- ۰ نظر
- ۱۳۹۴/۰۸/۲۲ ، ۱۹:۰۹