هنوز داشتنت را باور نکرده ام. شاید اگر هزار شب دیگر را مثل دیشب تا صبح بالای سرت بنشینم تا بلکه رحم کنی و برای چند ثانیه چشمهات را ببینم آن وقت شاید. لازم هم نیست به مامان بگویی که آن لبهای شاهکارت را با آب قند کمی تر کردم تا مزه مزه اش کنی و من دنبال دیوار نرمی بگردم تا سرم را بکوبم بهش. هی پسر قرار نبود این طوری بشود. قرار نبود این طور وا بدهم. تو بگو با این تپش های مکرر چه کنم بچه...
- ۰ نظر
- ۱۳۹۴/۰۷/۱۲ ، ۱۸:۳۲