حالا که تا چند روز دیگر بساط خربزه و هندوانه از بازار جمع می شود٬ تازه به خودم آمده ام تا سهمم را و حق ام را از این فصل بگیرم. این شبها آنقدر ته یک خربزه را می تراشم که نور می تواند ازش عبور کند و تا خود صبح با هراس می خوابم. شبیه هراس آن شبی که خانه حسن شان مهمان بودم و نیمه شب فهمیدم که سراسر زیرم خیس است. و مامان حسن نگاه های خشمناکی داشت. صبح زود از خانه شان فرار کردم.
- ۰ نظر
- ۱۳۹۴/۰۶/۲۴ ، ۱۰:۰۹