راستش من خیلی هم دلم برای بچه های کاری که سر چهارراه روزنامه و گل و آدامس می فروشند، نمیسوزد. بلکه بیشتر دلم برای بچه های مدرسه کباب است. هنوز هم صبح ها از شادی اینکه دیگر قرار نیست به مدرسه بروم از رختخواب بیرون می آیم.
- ۰ نظر
- ۱۳۹۶/۰۱/۱۱ ، ۲۳:۵۴
راستش من خیلی هم دلم برای بچه های کاری که سر چهارراه روزنامه و گل و آدامس می فروشند، نمیسوزد. بلکه بیشتر دلم برای بچه های مدرسه کباب است. هنوز هم صبح ها از شادی اینکه دیگر قرار نیست به مدرسه بروم از رختخواب بیرون می آیم.
وسواس عجیبی گرفته ام و شبها چند باری از خواب بیدار میشوم تا پتو از روی امرفربد کنار نرفته باشد. دیشب که تلفنی با پدرم حرف میزدم آخر حرفهایش گفت که شبها دو تا پتو بیاندازم روی خودم که اگر یکی رفت کنار یکی دیگر باشد. کاش مادرم هم کمی از وسواس من را برای پدرم داشت.
همیشه در زندگی موقعیتهای شل کردن و سفت کردن را عوضی گرفته ام. دیگر به شدت دیروز گلویم و استخوانهایم و کمرم و کف پایم درد ندارد. جز جای آن دو تا آمپول لاکردار که رسما راه رفتن را ازم گرفته.
حالا نه اینکه خود تلویزیون مستقیما بدآموزی برای بچه ها داشته باشد، اما برنامه هایش یک جوریست که همان جلوی بچه ناچاری فحش بکشی به زیر و بالا و خواهر و مادرش.
دستچین مغزهای برتر آجیل را نه از سفره هفت سین که از همان توی راه و پشت فرمان شروع کردم. خب البته این را به راننده عصبانی ماشینی که کوبیده بودم به سپر عقبش نگفتم. هر دو پیاده شدیم و لعنتی به صنعت خودرو سازی مملکت فرستادیم. من به ترمزهایش و او به سپرهای عقبش.
ماشین را همان جای همیشگی، زیر همان درخت کاجی که مدتهاست همینطور کج مانده پارک میکنم. پیاده که میشوم پاشنه کفشم را بالا میکشم. آخر محبوبه بدش می آید کفشهایم را مثل دمپایی بپوشم. فکر میکنم چه چیزی باید برای خانه بخرم. چیزی یادم نمی آید. کلید می اندازم به در ورودی. هیچ کدام از کلیدها به قفل نمی خورد. لعنتی. یک هفته پش از این خانه رفته ایم ما.
لگدهای که باید در بیداری به روزگار و متعلقاتش حواله کنم را شبها توی خواب میپراکنم. همین هم شده که خوابیدن در کنار امیرفربد تبدیل به یک حسرت طولانی شده.
بعضی آدمها اصولا دیر به عرصه میرسند. یکی همین رفیق خودم که بسیار هم باهوش است. شاید دلیل این دیرکرد هم این است که دنیا به چیزش هم نیست.سی و یک ساله است و هنوز مادرش برایش لباس میخرد. شبیه آدمهای هزاروسیصدوپنجاه و هشت لباس میپوشد.