<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

دخترها همان دختر های قبل بودند. نه زیباتر شده بودند. نه باسوادتر. فقط خانه شان را از پایین پایین شهر برداشته بودند و رفته بودند بالای بالای شهر، سر یک سال هم هر دویشان رفتند خانه بخت و خیال پدرشان از این بابت آسوده شد. هر چند برای این آسودگی پدرشان همه آن چند هزار درخت سیب اش را فروخته بود. حالا باز شما هی بگویید فلان. 

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی