یک روز خوب هم میاد که باد روسری را از سرت بردارد و آنقدر دور ببرد که بتوانم سیر تماشایت کنم.
- ۰ نظر
- ۱۳۹۵/۰۲/۲۹ ، ۱۸:۱۰
یک روز خوب هم میاد که باد روسری را از سرت بردارد و آنقدر دور ببرد که بتوانم سیر تماشایت کنم.
محمدرضا وبلاگ نویس نبود. یک ولگرد مجازی بود. یک روز با خودش گفت ببینم می تونی یک ماه بی اینترنت سر کنی. نتونست. نشد و مشغول ذمه خودش شد. تقاص از این بدتر؟
توی دفتر تلفن همراهم در ردیف ق تنها سه تا اسم هست. اولیش رفیق نیمه خلافکارم است. دومی رئیسم و سومی هم شماره یک کبابی که پیک رایگان دارد. هیچ وقت گمان نمی کردم روزی این سه تا ق با هم ارتباطی پیدا کنند. آن پیامک وقیح را اشتباه فرستادم و شاید رئیسم اخراجم کند و از فردا بروم کباب ها را بگذارم وسط نان سنگک و از سیخ بکشم و بگذارم جلوی یک مشت گرسنه.
اولش رفتیم رستوران. مرد غذا فروش گفت چی می خورید؟ گفتیم یک غذای ارزان. بعد رفتیم ماهی فروشی. مرد ماهی فروش گفت برای ماهی هایتان چه غذایی می خواهید. گفتیم یک غذای گران. یعنی این انجمن های حمایت از حیوانات باید بیایند دستمان را ببوسند. البته دست محبوبه را غلط کرده اند.
سرگرمی این روزهای امیر فربد پدیده ایست به نام "پدر نوردی". روی مبل می نشینم و او همین طور دستش را به زانوهام می گیرد و تقلا می کند خودش را بالا بکشد. شاید تا یک هفته دیگر شانه هایم را فتح کند.
مدتی ست که با یک گروه کوهنوردی آشنا شده ام و هر از گاهی که ببینم برنامه هایشان با توان من همخوانی دارد، کوله ام را می بندم و می زنم به کوه. اما یک ایراد بزرگ هم این گروه دارد. همانجایی که از مینی بوس پیاده می شوند، کوله هایشان را زمین می گذارند و با یک لبخند زورکی شروع می کنند به نرمش کردن. واقعا باید در حین نرمش به نفر مقابلت لبخند بزنی وگرنه بهت تذکر می دهند. خب شاید یکی نخواهد به آن دختر لاغر مردنی دندان سیمی که پوتین های عموی بزرگش را پا کرده لبخند بزند. معمولا من در همان قسمت نرمش انرژی ام تمام می شود و دیگر به صعود نمی رسد و تا ظهر همانجاها برای خودم می چرخم تا مینی بوس برسد. بعد بهترین صندلی را که می شود تا شهر خوابید را انتخاب می کنم.
خدا لعنت کند باعث و بانی رواج این دوربین های مدار بسته را. آخر مگر چه خبر است. قحطی و جنگ هم نیامده که این طور برای هر قفسه یک دوربین کار گذاشته ای. من آمده بودم فقط یک قوطی کنسرو ماهی بلند کنم و بروم.