<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

چند دقیقه دیگر کلاس شروع می شد. باران تازه بند آمده بود و پستی های زمین دانشکده پر از آب شده بود. ناصر یکی از چاله های پهن را نشان داد و گفت می توانی از رویش بپری. گفتم ها که می توانم و از رویش پریدم. خودش هم بدون آنکه خیس بشود پرید. آنطرفتر یک چاله دیگر بود و گفتیم ببینیم می توانیم از روی این یکی هم بپریم. هر بار دنبال چاله ای بزرگتر می گشتیم تا شجاعتمان را محک بزنیم. بعد دیدیم که با آن پاچه های خیس و گلی دیگر نمی شود رفت سر کلاس. رفتیم خوابگاه خوابیدیم. 

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی