<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

بعضی  شبها می روم شکار. شکار آدمیزاد. سوارشان می کنم و قصه زندگی شان را می شنوم. آدم هایی که تا نیمه شب توی خیابان ها پلاس اند قصه های نابی دارند. دیشب یکی شان را سوار کردم. 

گفتم: کجا مشتی؟

گفت: زندان بند باز.

گفتم: خلافت چیه؟ قاچاق؟

گفت:  مهریه.

گفتم: چقدر بی معرفت بوده زنت. واسه چی؟ 

گفت: می گه زشتی همین.

دقیق تر نگاهش کردم. واقعا مرد زشتی بود.

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی