مادرم به تازگی یکی از دوستان قدیمی اش را بعد از نزدیک به بیست سال پیدا کرده. دیروز این دوست قدیمی همراه نوه اش آمده بود خانه ما. البته نوه اش از ماشین پیاده نشد و گفت همین جا خوب است. نوه اش از این جوان های ساده پوشی بود که ریش های کم پشتی دارند و انگار به صورتشان اصلا خون ندارند. بالای بیست سال داشت. گفتم تو پسر الهه نیستی؟ گفت: چرا. گفتم عروسی مادرت تابستان بود. ما هم دعوت بودیم. چند خانه آنطرف تر از عروسی داشتم برای خودم بازی می کردم که مچ پایم گیر کرد بین شیار یک پل فلزی و تا وقت عروس کشون هیچ کس نیامد سراغ من. می شود از مادرت بپرسی شب عروسی شام چی داشتن؟
- ۹۴/۰۹/۲۷