<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

دیروز نوبت واکسن امیرفربد بود. آرام خواباندمش روی تخت تا آن زن نحیف شبه پرستار بیاید واکسن اش را بزند. امیرفربد هنوز ملتفت ماجرا نشده بود و می خندید. تا اینکه سرنگ فرو رفت توی پایش و از گریه نفسش بند آمد. بغلش کردم و گفتم که تمام شد عزیزکم. حرفم را باور کرد و گریه اش قطع شد. خواستم شلوار پایش کنم که آن شبه پرستار گفت یکی دیگر هم هست. دوباره درازش کردم روی تخت. این بار یک طوری نگاهم می کرد که انگار بهش خیانت کرده ام.

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی