<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

 آن روز توی قبرستان دایی برات کسی را فرستاده بود تا برایش پیراهم مشکی بخرد و تا برگردد دایی پشت صنوبر عظیمی خودش را پنهان کرده بود. از بخت نامراد من هم همان موقع رفته بودم تا پشت همان صنوبر کارم را انجام بدهم. دایی برات همان میانه کار محکم مچم را گرفت و از همان وقت که یازده ساله بودم این مرض وامانده در من ماند. اینکه هر کاری را در زندگی نصفه و نیمه رها کنم.


  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی