<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

هنوز یک دقیقه نشده بود آمده بودم وسط و عین یک پنگوئن دستهام را بالا و پایین میکردم که پدر داماد از آن سر تالار با عجله خودش را رساند و شاباشی گذاشت کف دستم و آرام دم گوشم گفت: خیلی ممنون. بفرمایید بنشینید.

حالم شبیه به کارگر بی دست و پایی بود که صاحبکارش همان ساعت اول مزدش را میگذارد کف دستش و میگوید برو خانه تان تا بیشتر از این خسارت نزده ای. وقتی برگشتم به صندلی ام هنوز شیرکاکائوی روی میز داغ بود.

 

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی