<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

مگر چقدر از آخرین دویدنم گذشته که هر چه فکر می‌کنم به یادش نمی‌آورم؟ دویدن‌های دور را خوب یادم هست اما هر چه فکر می‌کنم می‌بینم که در این چند هفته هیچ اتفاقی باعث دویدنم نشده. مثلا آنشب برفی با محبوبه در انتهای بن بست بهشت که تاریک بود و آن سگی که می‌خواست. ما را بخورد و ما با ترس دویده بودیم و با خنده ایستاده بودیم تا نفسی از هوای تازه برف  بگیریم. یا آن روزی که نگهبان بیمارستان ماشین دکتر فلانی را نشان داد که داشت می‌رفت و من دویده بودم تا نگذارم پیش از معاینه پدرم به هیچ جهنمی برود و چقدر ماشین دکتر جماعت صفر تا صدشان خوب است. یا آن روزی که سوار تاکسی بودم و توی پیاده رو دیدمش و به راننده گفتم نگه دارد و تا آن زن چاق کنار دستم پیاده بشود ناچار شدم همه آن خیابانهای اطراف را بدوم و پیدایش هم کردم. اما آن کسی نبود که خیال میکردم باشد. ها،یادم آمد. آخرین باری که دویدم امیرفربد کنار رودخانه تنها ایستاده بود.

  • محمدرضا امانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی