<

قناری معدن

آدم خانه اش یک جاست. دلش هزار جای دیگر.
آخرین مطالب

یک تابلوی رنگ و روغن ساده که در آن پیرمردی روستایی کنار دریایی طوفانی بساط چای خود را علم کرده و نگاهش از نیمرخ به موج های سهمگین است. این تابلو سالهاست که روی دیوار آشپزخانه یکی از دوستانم نصب است. نکته جالبش اینجاست که زیر نقاشی با یک نستعلیق قشنگ هم نوشته اند: بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین.

  • محمدرضا امانی

هر کسی فکر می کند که فقط خودش احمق نیست و به نظرم این بهترین توصیف حماقت باشد. ایرج فیلم بی پولی را دوست دارم. آنجایی که طلبکارش آمده و بهش می گوید آنقدرها هم احمق نیست و پولش را می خواهد و ایرج هم آب پاکی را روی دستش می ریزد. احمق باش احمق. احمق باشی باحال تری.

  • محمدرضا امانی

مادرم سادگی را به آنجایی رسانده که گمان کنم امسال یکی از کاندیدهای نوبل در این بخش باشد. رفته ام خانه و می بینم روی در ورودی کاغذی چسبانده و رویش نوشته  که کلید را گذاشته زیر گلدان فیلتوس.  به این ترتیب احتمال اینکه دزدی به خانه ما بزند و دست خالی برگردد در این است که یا سواد خواندن نداشته باشد و یا اینکه گل فیلتوس را نشناسد.

  • محمدرضا امانی

پیش از آنکه به کسی قولی بدهید یکبار بروید و از همان پشت ویترین به قیمت دوچرخه ها نگاهی بیاندازید. بعد داخل مغازه بشوید و یک زنگ دوچرخه قشنگ استیل برایش بخرید که هی توی خانه زنگ بزند و شما خیال کنید که الان است که یک دوچرخه سوار از وسط خانه رد شود.

  • محمدرضا امانی

دنیا مثل بعضی ها را کم دارد. یکی از اینها را می شناسم که عادت عجیبی دارد. هیچ وقت دست خالی خانه کسی نمی رود. اهل گل و کتاب و شیرینی و شکلات هم نیست. مثلا می بینی یک بسته چای خشک برایت آورده. یا نصف کیسه برنج را روی دوشش گذاشته و دارد پله های خانه دختردایی ات را بالا می رود. هیچ هم به اوضاع مالی صاحبخانه نگاه نمی کند. میبینی طرف یک میلیاردر است اما او تصمیم گرفته چند کیلویی سیب زمینی پیاز برایش ببرد. خیلی از بیشعورهای فامیل از دستش شاکی اند. اما او خانه همان بیشعورها هم باز دست خالی نمی رود. دیشب که خانه ما آمده بود چند تا قوطی کنسرو ماهی آورده بود.

  • محمدرضا امانی

در زندگی مرتکب کارهایی می شوی که به گمان خودت هیچ وقت کسی ازشان  با خبر نمی شود و مثل یک راز می ماند برایت. غافل از اینکه در گوشه ای از آن غار تنهایی یک میکروفون مخفی کار گذاشته اند و در تمام مدت شنود شده ای. درست مثل این می ماند که رفته باشی پشت بوته ای بشاشی و وسط کار ببینی که عده ای از بالای تپه ایستاده اند به تماشای شاشیدنت.

  • محمدرضا امانی

همیشه با ریسک بالا شطرنج بازی می کنم. یعنی همان ابتدای کار وزیرم را از پشت پیاده ها بیرون می کشم و می اندازمش وسط میدان جنگ و زد و خوردها از همان وقت آغاز می شود. این جور بازیها دوام زیادی ندارد و برنده معمولا در کمتر از بیست دقیقه معلوم می شود. عموما هم آن برنده من نیستم.

  • محمدرضا امانی

به قول مرحوم مارکز ’ زندگی همان چیزیست که در خاطرمان می ماند تا بعدها به یادش بیاوریم و روایتش کنیم’. و من خاطره هایم دارد ته می کشد. درست شده ام مثل اینهایی که در کل زندگی چندتایی خاطره بیشتر ندارند و الان حدود نیم قرن است در هر محفلی که می نشینند همانها را نقل می کنند که مثلا سی سال پیش که سرباز بوده دو نخ سیگار را از دژبانی پادگان رد کرده. دلم نمی خواهد مثل پیرمردهای بی خاطره تمام بشوم. حتی اگر شده امشب را در بازداشتگاه پلیس صبح کنم. 

  • محمدرضا امانی

مدتی پیش توی ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته بودم که زنی آمد و ازم پرسید یک مرد که دو تا خربزه توی بغل اش باشد را ندیده ام که از آنجا گذشته باشد؟ زنهای هراسان زیادی را دیده بودم که بچه هایشان را گم کرده اند و نشانی می دهند که یک پیراهن قرمز تن شان بوده یا یک کلاه آبی سرشان بوده. اما این مورد عجیبی بود که مردی گم شده باشد. آن هم با آن نشانی عجیب. دو تا خربزه توی بغل. امروز باز همان حوالی آن زن را دیدم. تنها بود و کنار خیابان چشم می کشید که کِی اتوبوس می آید.

  • محمدرضا امانی

ایده آل ترین شرایط این است که آدم عاشق دختر همسایه شان بشود. یا نهایتش اینکه مثل من عاشق دختری بشود که دو تا ایستگاه اتوبوس با خانه خودشان فاصله داشته باشد. آخر رفیق عزیز هیچ می دانی که بلیط هواپیمای مشهد اصفهان چقدر است که عاشق دختر اصفهانی شدی؟

  • محمدرضا امانی